، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه سن داره

مهراد

مهراد دندون در آورد

امروز بیست و هفتم تیر ماه سال هشتادو نه مهراد من شیش ماهه شد ♥ امروز هم واکسن داری هم برای قد و وزن باید  ببرمت دکتر ، مثل همیشه بابا صبح نرفته سر کار که ما رو ببره  مطب خانم دکتر ، وقتی رسیدیم اول  شما رو وزن کردن ، ماشالله مامانی 10 کیلو شدی ، از نمودار رشد رفتی بالاتر ، آخه از الان اضافه وزن   قدت هم 73cm شده , واکسن هم زدیم ، تا برسی خونه یه کم تب کردی ، یه کوچولو   وقتی اومدیم خونه خواستم بهت استامینوفن بدم دیدم یه چیزی میخوره به قاشق و تق تق صدا میده ، خدای من مهرادم دندون درآورده ، انقدر خوشحال شدم که به همه اس ام اس دادم که مهراد دندون درآورد هوراااااااااااا ، بعد بغلت کردمو کلی باهات رقصیدم ...
27 تير 1389

اولین مسافرت آقا مهراد

برای اولین بار تیر ماه 89 تو رو بردیم مسافرت ، تو کرییر ، روی صندلی عقب لم داده بودی و با دقت بیرونو نگاه میکردی ، اول رفتیم انزلی کنار دریا ، هوا عالی بود ، نسیم خنکی از سمت دریا به ساحل میوزید ، آب مناسب آبتنی کردن بود به قول بزرگترها فصل دریا بود ، رفتیم کنار آب ، بابا تورو برد تو آب  و آروم پاهات رو تو آب حرکت میداد تو هم با تعجب فراوون نگاه میکردی ، بعد از یه کم آب بازی و عکس گرفتن و یه خورده استراحت رفتیم سمت آستارا ، تقریبا ساعت 12 شب رسیدیم آستارا ، شب رو اونجا موندیم فرداش رفتیم بازار آستارا ولی چون هواش خیلی شرجی بود و رطوبت و گرما اذیتت میکرد خیلی بازارو نگشتیم و تقریبا اصلا خرید نکردیم ،فردای اون روز رفتیم سمت اردبیل و سرعین...
15 تير 1389

آقا مهراد تب کرده ...

امروز  بیست و هشتم  اردیبهشت ماه سال  هشتادو نهه ، قرار بریم واکسن چهارماهگیتو بزنیم ، بابا نرفته سر کار تا مارو ببره  پیش خانم دکتر ، معمولا صبح زود میریم برای واکسن که تا شب حالت خوب بشه ، وقتی رفتیم پیش خانم دکتر اول قد و وزنتو اندازه گرفت  ، وای آقا مهراد  7/800kg شده و قدش  به 65cm رسیده ، پسرم دیگه مرد شده باید دنبال یه دختر خوب بگردم ...  بعد از قد و وزن رفتیم برای واکسن ، خانم دکتر به خانم پرستار و من گفت که تو رو سفت نگه داریم تا واکسن سه گانه بزنه ، وقتی واکسنتو زد تو بدون اینکه گریه کنی نگاش کردی و گفتی ااااااااااا   خانم دکتر برات ضعف کرد ، پرستاره یه هو گفت وای این چه باهاله ، کل...
27 ارديبهشت 1389

بریم پارک ...

فصل بهار واقعا فصل قشنگیه مامان جان ، تقریبا هر روز صبح خاله لیلا با آجی مونا و آجی مهسا میان دنبالمون تا بریم بوستان جانبازان برای قدم زدن ، منم تو رو آماده میکنم و کالسکه تو بر میدارم میریم پارک ، جدا که پارک قشنگیه ، خاله لیلا به اینجا میگه بهشت ، آخه یه بار مسیرو اشتباه رفتیم و راهمون خیلی دور شد ، دیگه پیاده روی نبود که...   تا اینکه رسیدیم به این بوستانه ، انگار یه دفعه در بهشت به رومون باز شد  .  واقعا چه روزای خوبیه  ای جانم تپل مامان  ...
1 ارديبهشت 1389

ختنه سرون ...

امروز بیست و ششم فروردین هشتادو نهه ، روز جشن ختنه سرون پسرم ، تقریبا یه هفته پیش ختنت کردیم وقتی حلقت افتاد جشن گرفتیم ، همه رو دعوت کردیم ، مامانی  ،عمه منیژه ، عمه سونا ، عمه رویا ، خاله لیلا ، خاله ژیلا ، زن دایی مینا و زن عمو آزیتا با بچه هاشون ، دختر عمه لیلا سر هلیا حاملست ، میخواد برات یه همبازی بیاره ، بابا صبح رفت  میوه و شیرینی خرید ، آجی مونا و آجی مهسا زودتر اومدن کمک ما ، قرار بود بعد از میوه و شیرینی ، پذیرایی عصرونه داشته باشیم ، من گفتم الویه ،ولی آجی مونا گفت آش دوغ  درست کنیم  ، خودشم زحمت کشید درست کرد ، چه آش دوغی... ، مرسی آجی مونا انشالله سر نی نیت جبران کنیم    آجی مهسا شیرینی و میوه ها ...
26 فروردين 1389

آخ جون سیزده بدر با مهراد

امسال سیزده بدر با مامانینا ، خاله لیلاینا ، خاله ژیلاینا ، آجی مونا و عمو وحید با پدر شوهر و مادر شوهر آجی مونا رفتیم پارک سرخه حصار ، خیلی شلوغ بود کلی تو ترافیک موندیم ، آخرش همه قبل از اینکه موفق بشیم وارد پارک شیم خسته شدن و قرار بر این شد که برگردیم خلاصه بعد از کلی رانندگی تو خیابونهای شلوغ روز سیزده عید برگشتیم سمت خونه و همون نزدیکیا با درست کردن جوجه و یه کم بازی کردن سیزده رو بدر کردیم ، واقعا سیزده بدر خاطره انگیزی بود، اولین سیزده بدر آقا مهراد    ...
13 فروردين 1389

اولین عید نوروزی که ما سه نفریم

نوروز 89 قشنگترین عید نوروزی بود که من داشتم ، مهرادم در حالی که دو ماه و دو روزشه اولین عید نوروز رو تجربه کرد  و لذت یه سال  تحویل سه نفره را به ما نشون داد ، موقع سال تحویل لباسایی رو که از قبل برای اولین عیدت گرفته بودم تنت کردم البته در حالی که تو خوابی  بعد از سال تحویل  وقتی لباساتو عوض کردم بیدار شدی  ، امسال به عشق پسرم ماهی قرمز خریدم ، ای جانممممممم                  ...
1 فروردين 1389

آقا مهراد بزرگ شده

خیلی زود وزن گرفتی وقتی ماه اول برای اندازه گیری قد و وزن بردمت  5 کیلو شده بودی یعنی اندازه یه بچه دو ماهه بودی ، تقریبا ماهی دو ماه  رشد میکردی ، دو ماهه که شدی  6/400kg بودی  یه پسر تپل و خوردنی ♥ روزها خیلی آروم بودی  هم خوب شیر میخوردی هم خوب میخوابیدی ولی شبها تقریبا تا 3 و 4 صبح بیدار بودی  خوب البته منم که سر کار نمیرفتم  تا ساعت 4 باهات بازی میکردم بعد فردا صبح تا 11 _  12 میخوابیدیم .       ...
27 اسفند 1388

به دنیا اومدن یه فرشته

امروز که  با نی نی وبلاگ  آشنا شدم و تصمیم گرفتم  خاطراتت رو ثبت کنم ، 3 سال و 8 ماهته  ولی دوست دارم برگردم به  قبل ترها  از روزی شروع کنم  که تو به دنیا  اومدی  ، ساعت 6 صبح روز  شنبه بود که با بابا و خاله لیلا رفتم بیمارستان تهران کلینیک ،تقریبا دیشب رو نخوابیدمو و نگران امروز بودم ، وسایلات رو از قبل آماده کرده بودم و توی ساک خوشگلت چیده بود ، یه ساک خوشگل بچه گونه به رنگ سبز سیب کالی که مامانینا برای سیسمونیت گرفته بودن ،  بعد از معاینه و اقدامات اولیه رفتم اتاق عمل  ، وقتی 5 ماهم بود بهم گفته بودن که بچم پسره ولی سونوگرافی  هفته آخر گفته...
27 دی 1388
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهراد می باشد