، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

مهراد

دوری از مهراد چه سخته

1389/7/1 22:25
نویسنده : مامان مهراد
144 بازدید
اشتراک گذاری

اولین روزهای  سر کار رفتنم بعد از به دنیا اومدنت خیلی سخت بود  ، صبحها دلم نمیومد از رختخواب بلندت کنم ، آخه تو خواب ناز بودی ، ولی من باید میرفتم سر کار ، روزهای اول فقط یه پتو میپیچیدم دورت و میبردمت خونه مامانی ، دوست نداشتم با لباس عوض کردن یا هر کار دیگه ای اذیتت کنم یا بد خواب شی ، فقط صبح حسابی بهت شیر میدادم و پوشکت رو عوض میکردم و پتو میپیچیدم دورت ... ، تو معمولا از خواب بیدار نمیشدی و تو خواب ناز بودی ، وقتی یاد اون روزها میوفتم ناراحت میشمناراحت کاش مرخصی زایمان مامانا سه سال بود اونوقت من میتونستم حسابی بهت برسم ، وقتی میرفتم سر کار همه حواسم پیش مهرادم بود ، نمیدونم توی یک روز چند بار زنگ میزدم خونه مامانی و حالتو میپرسیدم ...، یه وقتایی مامانی سریع گوشی رو بر میداشت و با صدای آروم میگفت تازه خوابیده ...یه وقتایی هم تلفن رو میکشید !لبخند تقریبا ساعت یک از شعبه درمیومدم و نزدیک دو میرسیدم خونه مامانی ، وقتی میرسیدم تو خواب بودی جلوی رختخوابت زانو میزدم و صورت ماهت رو میبوسیدم بعد تازه میرفتم لباس عوض کنم ، چه روزهایی بود هم سخت هم شیرین .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهراد می باشد