شیطنتهای آقا مهراد
بیست و سوم خردادماه ، روز پنجشنبه بود ، چون مهد تعطیل بود بابا شمارو ساعت 10 برد خونه مامانینا و خودش رفت سر کار ، انقدر اونجا شیطنت کردی و از سر و کول بابایی بالا رفتی و روی مبلا ورجه ورجه کردی که ساعت 12:30 مامانی زنگ زد که این پسره داره اذیت میکنه و بابایی رو کلافه کرده منم که سر کار بودم و کاری از دستم بر نمیومد زنگ زدم به بابا که سریع بیاد دنبالت و بیاردت خونه بیچاره بابا از کارش زد و اومد شمارو آورد خونه تا من بیام ،هفته بعد چهارشنبه وقتی اومدم مهد دنبالت متوجه شدم که این پنجشنبه مهد تعطیله نه پنجشنبه گذشته حالا ما این پسره شیطونو چیکار کنیم آخه کجا ببریم
من تصمیم گرفتم که با خودم ببرمت شعبه ولی بابا گفت اصلا کار درستی نیست خلاصه بابا اون روزو سر کار نرفت و نسشت خونه تا مواظب شما باشه ، بابا واقعا ممنونم که نمیزاری به من سخت بگذره