میریم سفر
چهاردهم و پانزدهم خردادماه مثل هر سال تعطیل بود ، شانزدهم خرداد افتاده بود روز جمعه ، من یک روز قبل و دو روز بعد تعطیلات رو مرخصی گرفتم تا بریم مسافرت آخه امسال عید هم مسافرت نرفته بودیم ، اول رفتیم سراب پیش مامانی و بابایی یا به قول خودت شهرستان ، به خاله شیما تو مهد گفته بودی میرم شهرستان باغ سیب اگه سیبا ریخته بود زمین برات میارم آخه از درختا نباید سیب بکنیم ، بعدشم رفتیم آب گرمای سرعین ، تو عاشق استخر و آب بازی هستی به خاطر همین سرعین رو دوست داری وقتی از آب گرم برمیگشتی کلی سفید میشدی و لپات گل مینداخت با اون کلاه خوشگل حوله ای که بابا سرت میکرد واقعا دوست داشتنی تر میشدی ، دست آخر هم رفتیم شمال کنار دریا تو کلی تو دریا آبتنی کردی و کنار ساحل به قول خودت کوه درست کردی ، منم تو ساحل میشستم و شما و بابا رو نگاه میکردم که تو دریا بودید ، مهراد جان دیدن خوشحالی تو واقعا برای من لذتبخش و دوست داشتنیه ، وقتی میبینم که با چه لذتی توی آب بالا و پایین میپری همه شیطنتهات فراموشم میشه امیدوارم همیشه توی زندگیت شاد باشی گلم .