آخه تو اتوبوس خوراکی میخورن
امروز بااتوبوس از مهد برگشتیم خونه ، وقتی سوار اتوبوس شدیم ، یه مادر و دختر هم سوار شدن ، ما سمت چپ اتوبوس روی صندلیهایی که خلاف جهت بقیه هستند نشستیم و اونها روی صندلیهای سمت راست که هم جهت بقیه صندلیها هستند نشستند ، تقریبا به همدیگه اشراف داشتیم و توی نقطه دید هم بودیم ، تو آروم روی صندلی نمیشستی و مدام ورجه و ورجه میکردی در حالی که دختر بچه آروم روی صندلی نشسته بود تااینکه مادرش یه بستنی عروسکی باز کرد و داد دست دختر بچه ، به صدای باز کردن بسته بندی خوراکی تو برگشتی و بهشون نگاه کردی ،من منتظر بودم که تو هم بهونه بگیری و بستنی بخوای ولی تو خیلی جدی گفتی : چیه ؟ بستنیه ؟ آخه آدم تو اتوبوس خوراکی میخوره ، واقعا کار زشتیه
وقتی به صورت مادر نگاه کردم بیچاره از خجالت سرخ که چه عرض کنم تقریبا کبود شده بود ، دیگه احتیاج به گفتن نیست که بیچاره ها تا اون بستنی تموم شه چی کشیدن