، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره

مهراد

اولین دندون مهرادم لق شده

ا مروز  دوشنبه  22 تیرماه سال 94 وقتی از مهد اومدیم خونه متوجه شدم که دندون نیش پایین سمت راست  لق شده ... بهم گفتی مامان  دیگه دندونام شیری شده ... الهی قربونت برم که همیشه شیرین صحبت میکنی    برات توضیح دادم که بچه ها توی شیش و هفت سالگی دندونای شیریشون میفته تادندونای محکم و جدید به جاش در بیاد ... بهت یادآوری کردم که باید بیشتر مراقب دندونای جدید باشی و مرتب مسواک بزنی چون اگه خراب بشن و بیفتن دیگه جاشون دندون در نمیاد ، آخه راستشو بخوای تو مسواک زدن خیلی تنبلی مامان جان .... ...
22 تير 1394

مشهد امام رضا

سفر مشهد از اون سفرهایی بود که شما خیلی بهش علاقه داشتی چون با قطار میرفتیم مشهد شما این سفر رو خیلی دوست داشتی . ضریح و حرم امام رضا رو دوست داشتی و از دیدن صحنهای آیینه کاری شده و لوستر های بزرگ ذوق میکردی . همینطور ماشینهایی که تو حیاط تردد میکردن و زائرهارو تا ایوون طلا میاوردن . شما کلی دوست داشتی که این ماشینهارو سوار شی و تو حیاط حرم دور بزنی . امسال اردیبهشت با مامانی و خاله لیلا و آجی مهسا رفتیم مشهد . اونجا مامانی کلی صف وایستاد تا شما رو سوار این ماشینها کنه  این سفر پر بود از شیطنتهایی که چه تو مسیر رفت و برگشت تو قطار چه تو هتل و رستوران داشتی      آرامگاه فردوسی . طوس    ...
16 ارديبهشت 1394

تخم مرغهای رنگی سفره هفت سین

نوروز ۹۴هم از راه رسید . سال تحویل امسال ساعت ۲:۱۵:۱۱ثانیه شب بود . امروز از صبح باهم رفتیم خرده خریدهای عید رو  انجام دادیم . وسایل سفره هفت سین خریدیم . بعد شام میخواستیم سفره هفت سین بچینیم . شما گفتی که میخوای تخم مرغهارو رنگ کنی البته نوروز پارسال هم تو رنگ کردن تخم مرغها کمک کرده بودی ولی امسال خودت همه رو رنگ کردی . بعد با هم سفره هفت سین رو چیدیم  .  حدود ساعت ۱۱:۳۰ شب بود که دیگه خوابت برد . من پای سفره تا سال تحویل نشستم و کلی دعا کردم که انشالله امسال سال خوب و پربرکتی برامون باشه . امسال انشالله شما پیش دبستانی میری . شایدچند تا از دندونای شیریت ببیفته و امیدوارم کلی موفقیت تو سال ۹۴ برات رقم بخوره . با همه این د...
29 اسفند 1393

پلاتو

این هفته هفته ولنتاین ، عشق و دوستی ، بود .با هم رفتیم  یه عروسک خوشگل خریدیم . یه عروسک دوست داشتنی که روی کلاهش نوشته شده بود پلاتو . ما هم اسمشو گذاشتیم پلاتو .    ...
26 بهمن 1393

آخه تو اتوبوس خوراکی میخورن

امروز بااتوبوس از مهد برگشتیم خونه ، وقتی سوار اتوبوس شدیم ، یه مادر و دختر هم سوار شدن ، ما سمت چپ اتوبوس روی صندلیهایی که خلاف جهت بقیه هستند نشستیم و اونها روی صندلیهای سمت راست  که هم جهت بقیه صندلیها هستند نشستند ، تقریبا به همدیگه اشراف داشتیم و توی  نقطه دید هم بودیم ،  تو آروم روی صندلی نمیشستی و مدام ورجه و ورجه میکردی در حالی که دختر بچه آروم روی صندلی نشسته بود تااینکه مادرش یه بستنی عروسکی باز کرد و داد دست دختر بچه ، به صدای باز کردن بسته بندی خوراکی تو برگشتی و بهشون نگاه کردی ،من منتظر بودم که تو هم بهونه بگیری و بستنی بخوای ولی تو خیلی جدی گفتی : چیه  ؟ بستنیه ؟ آخه آدم تو اتوبوس خوراکی میخوره ، واقع...
16 تير 1393

دوتا کوفته قلقلی

امشب بعد از اینکه شامتو خوردی و دوش گرفتی  ، تقریبا ساعت 9:30 بود که به بابا شب بخیر گفتی و بابا رو بوسیدی و رفتیم تو اتاق خودت ، قرار شد به جای کتاب داستان ، یکی از قصه های کتاب کیهان بچه هارو برات بخونم ، قصه دوتا کوفته قلقلی ، این قصه داستان دوتا کوفته قلقلی بود که از قابلمه بیرون پریده بودند و رفته بودند برای گردش ، سرراه میرسند به یک آدم برفی که دگمه های کتش گم شده بود و آدم برفی سردش بود ، به محض اینکه این قسمت داستان رو برات خوندم خیلی جدی گفتی مامان آدم برفی ها از برف درست میشن سردشون نمیشه که     من واقعا هیچ جوابی نداشتم که بهت بدم در حالی که از دقت و توجهت کیف کردم گفتم مامان جان مثلا دیگه ...    ...
10 تير 1393

دوچرخه آقا مهراد

امروز رفتیم برات یه دوچرخه خریدیم ، یه دوچرخه قرمز و مشکی خوشگل که دوتا کمک کنار چرخای عقبش داره ، قربونت برم دیگه بزرگ شدی  اون سه چرخه دیگه برات مناسب نیست  ، چند وقت  پیش که برده بودمت توی حیاط یه کم چرخ بازی کنی دیدم مدام پدالهای چرخت از زیر پات در میره و نمیتونی  راحت بازی کنی ، وقتی اومدیم خونه از بابا خواستم که بریم برات یه دوچرخه بزرگتر بگیریم ، امروز وقتی از سر کار برگشتم خونه و یه کم استراحت کردیم با هم رفتیم برای خرید و این دوچرخه رو برات خریدیم ، از همون جلوی درب مغازه دوچرخه فروشی سوار شدی و شروع کردی به پا زدن ، من و بابا از دیدن این صحنه و بزرگ شدن پسرمون واقعا خوشحال بودیم و این خوشحالی رو میشد کاملا تو نگ...
29 خرداد 1393

شیطنتهای آقا مهراد

بیست و سوم خردادماه ، روز پنجشنبه بود ، چون مهد تعطیل بود بابا شمارو ساعت  10 برد خونه مامانینا و خودش رفت سر کار  ، انقدر اونجا شیطنت کردی و از سر و کول بابایی بالا رفتی و  روی مبلا ورجه ورجه کردی که ساعت 12:30 مامانی زنگ زد که این پسره داره اذیت میکنه و بابایی رو  کلافه کرده   منم که سر کار بودم و کاری از دستم بر نمیومد زنگ زدم به بابا که سریع  بیاد دنبالت و بیاردت خونه    بیچاره بابا از کارش زد و اومد شمارو آورد خونه تا من بیام ،هفته بعد چهارشنبه وقتی اومدم مهد دنبالت متوجه شدم که این پنجشنبه مهد تعطیله نه پنجشنبه گذشته   حالا ما این پسره شیطونو چیکار کنیم آخه   کجا ببریم&nb...
23 خرداد 1393

میریم سفر

چهاردهم  و پانزدهم خردادماه مثل هر سال تعطیل بود ، شانزدهم خرداد افتاده بود روز جمعه  ، من یک روز قبل و  دو روز بعد تعطیلات رو مرخصی گرفتم تا بریم مسافرت  آخه امسال عید هم مسافرت نرفته بودیم  ، اول رفتیم سراب  پیش مامانی و بابایی یا به قول خودت شهرستان ، به خاله شیما تو مهد گفته بودی میرم شهرستان باغ سیب اگه سیبا ریخته بود زمین برات میارم آخه از درختا نباید سیب بکنیم   ، بعدشم رفتیم آب گرمای سرعین  ، تو عاشق استخر و آب بازی هستی به خاطر همین سرعین رو دوست داری وقتی از آب گرم برمیگشتی کلی سفید میشدی و لپات گل مینداخت با اون کلاه خوشگل حوله ای که بابا سرت میکرد واقعا دوست داشتنی تر میشدی ، دست آخر ه...
13 خرداد 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهراد می باشد