جشن تولد یکسالگی مهراد

عزیزه دلم جشن تولد یکسالگیت رو دقیقا اولین جمعه بعد ماه صفر 1389/11/22 خونه مامانینا برات گرفتم ، از چند روز قبلش شروع کرده بودم به خرید لباس و  وسایل  تزیین خونه و کلاه  تولد و سفارش کیک ... خلاصه کلی سرم گرم بود ، آخه اون روزا بابا نبود رفته بود مسافرت به خاطر همین این کارهارو خودم تنهایی باید انجام میدادم ، وقتی سفارش غذا رو دادم و آتلیه رو برای ساعت 3 هماهنگ کردم تقریبا همه کارام تموم شده بود ، اون روزها چون من یه کمی مریض بودم مامانی و خالینا خیلی بهم کمک کردن ، خاله ژیلا و عمو احمد اتاق رو تزیین کردن ، آجی مونا و عمو وحید اومدن دنبالمون تا ما رو ببرن قنادی بعد از تحویل گرفتن کیک بریم آتلیه ، آجی مونا کلی عروسک و خرس آورده بود تا تو باهاشون عکس بندازی ، واااااای اگه بدونی تو آتلیه چیکار میکردی ، ما فکر میکردیم ممکنه تو از اتاق تاریک و پروژکتور بترسی به خاطر همین خیلی سعی میکردیم سرتو گرم کنیم ، ولی تو مثل یه مرد کوچولو نشستی و عکس گرفتی ، یادمه عمو وحید خرس پشمالو رو گرفت دستش و رفت پشت صندلی تا خودش دیده نشه ولی خرس پشمالو پیش تو توی عکس بیفته ، وای که چقدر اون روز خندیدیم ، وقتی عمو وحید میخواست سرت رو گرم کنه و صدات میکرد تو خیلی جدی گفتی چیه ! بعد برگشتی طرف عکاس ، از دست تو و رفتارهای با مزت کلی خندیدیم ، ولی عوضش با هر زحمتی که بود عکسای خوبی گرفتیم .مهراد جونم واقعا آجی مونا و عمو وحید اون روز خیلی زحمت کشیدن و جای خالی بابا رو پر کردن تا من و تو کم و کسری نداشته باشیم و غصه نخوریم ♡ اونروز همه چیز خیلی عالی بود ، وقتی برگشتیم خونه همه اومده بودن البته تو توی راه خوابت برد ولی به صدای مهمونا و آهنگ بیدار شدی کلی زدیم و رقصیدیم ، اگه بدونی خودت چه رقصی میکردی ، منم کلی رقصیدم با خوشحالی و سرمستی ، وقتی تورو تو بغلم میگرفتم و میرقصیدم انگار همه دنیا مال من بود ، واقعا روز خوبی بود ، خاله لیلا کیک تولدت رو تقسیم کرد ، آجی مونا کادوهاتو به همه نشون داد ، اون شب دایی کیان و عمو حسین و بابایی هم رقصیدن.... تقریبا رقص حسین آقا رو هیچکس ندیده بود ولی تو جشن تولد تو با عمو وحید و آجی مونا رقصید ، آخر شب هم دایی فریدون و دایی اکبر رفتن غذا رو از رستوران جوان آوردن، به من که خیلی خوش گذشت ، امیدوارم برای همه خاطره خوبی شده باشه ، مهرادم هرروز زندگیت شیرین که به زندگی من شیرینی دادی